سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چنـــین گفت رستـــم بـــه اسفندیار؟

که برو نـــون سنـــگک بـــیــــار؟ <img border=" src="http://www.zolfaghar.ir/azad/Smileys/default/42.gif" border="0" />

چـــنــــیــــن گفــــــت:یانـــــگوم بـــه بانو چــــویی!

کـــه مــــن بـــر میگردمو مـــی پـــزم چــــــــــویی! <img border=" src="http://www.zolfaghar.ir/azad/Smileys/default/42.gif" border="0" />





تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:22 عصر | نویسنده : رضا | نظر

 

شعر بامزه و خنده دار
 

 روزی به رهی دخترکی بود خفن
 چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن
 
 صد جور مکمل به رخش مالیده
 از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده
 
 یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن
 از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان
 
 بر روی سرش روسری ای بود ، عجب
 طولش به گمانم نرسد نیم وجب !
 
 شلوارک برمودایی هم بر پا داشت
 آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت
 
 آهسته به او گفتمش ای یار عزیز
 ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز
 
 این چیست به تن کرده ای و نیست لباس
 آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس
 
 با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف
 "اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف"
 
 گر نیت صرفه جویی داری ای زن
 اصلا نکن این لباس را هم بر تن
 
************************

 




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:20 عصر | نویسنده : رضا | نظر

گفتم نرو پرپر میشم

 

 گفتی: میخوام رها باشم

 

 گفتم: آخه عاشق شدم

 

 گفتی:میخوام تنها باشم

 

 گفتم: دلم

 

 گفتی: بسوز

 

 گفتی: یه عمری باز هنوز 

 

گفتم: پس عمرم چی میشه

 

 گفتی: هدر شد شب و روز

 

 گفتم: آخه داغون میشم

 

 گفتی: به من خوش میگذره

 

 گفتم: بیا چشمام تویی

 

 گفتی: آخر کی میخره

 

 گفتم: منو جنس میبینی؟

 

 گفتی: آره بی قیمتی

 

 گفتم: یه روز کسی بودم

 

 با من نکن بی حرمتی

 

 گفتم: صدام میمیره باز

 

 گفتی: با درد بسوز بساز

 

 گفتم : حالا که پیر شدم

 

 گفتی: که از تو سیر شدم

 

 گفتم: تمنا میکنم

 

 گفتی: میخوام خردت کنم

 

 گفتم: بیا بشکن تنو

 

 گفتی: فراموش کن منو

 




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:14 عصر | نویسنده : رضا | نظر

تا از قشنگترین شعرهایی که تاحالا خوندم ...یکی اسمش من نیستم یکی هم حواست به منم باشه...بخونید نظرتون رو بگین

 

 

 

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم 
                                    قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند 
                                  کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم



خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد 
                                 نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

 
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود 
                              روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم



در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز 
                              شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم


بعد ها اطراف جای شب نشینی های من 
                            بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم


بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
                            عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم


 

سلام.بچه ها.خیلی ازتون ناراحتم.چرا اصلا نظر نمیدین.؟؟؟؟؟؟؟یعنی به نظرتون انقد متن های این وبلاگ بده که حتی حال ندارین ?کلام بگین وبم بده!!!!!!باشه...ممنون میشم اگه نظراتتون رو بگین...بازم ممنون...راستی واسه اون عزیزایی که تو نظرای خصوصی شون از من خواسته بودن خودمو معرفی کنم(آقا وحید) باید بگم:

اسمم صادق......سنم ??......دانشجوی رشته تکنسین پرواز........و اهل مشهدم

نه!!!!!!!!!!!!!!!! عاشق هم نشدم تاحالا چون به اینجور شعرها علاقه دارم این وبلاگ رو درست کردم !

راستی اگه شعر قشنگی داشتین به این شماره واسم بفرستین یا در نظرات بزارین منم شعرتون رو با اسم خودتون توی وبم ثبت میکنم       

 ??????????? 

[اسم وبلاگم رو یادتون نشه ( سایه بون شب)

                         نظر هم یاتون نشه ...

 


 حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم 
                  هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم

حواست به منم باشه دارم جون میکنم بی تو
                  چه معصومانه هر لحظه معنا میکنم درد و

حواست به منم باشه هنوز درگیر احساسم
                 به جز تو حتی من گاهی خودم رو هم نمیشناسم

حواست به خدا باشه تو که اینقدر بی احساسی
                تو که از من به جز اسمم نه میدونی نه میشناسی

حواست به منم باشه...

خدایا از تو دلگیرم دارم ازغصه میمیرم
                چرا قسمت همین بوده که محتاج و زمین گیرم


نه آغوشت و میبینم نه اجابت میکنی دردم
               یه کاری کن من از اینجا به اغوش تو برگردم

یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
                نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه

 
حواست به منم باشه...


خدایا زندگی اینجا کنار ادمها سخته 
                  تو دنیا هر کی بدتر بود چرا بی درد و خوشبخته

 
خدایا کفر حرف من نذار لبهام به حرف واشه 
                   برای رفتن از دنیا حواست به منم باشه

یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
                      نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه

 
حواست به منم باشه....

 

بگوبرای تپیدن چقدر باید داد؟...برای خوب دویدن چقدر باید داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


به بارگاه خدا می برند روح مرا...برای دیر رسیدن چقدر باید داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میان بودن و رفتن،کدام سهم من است...برای قرعه کشیدن چقدر باید داد؟؟؟؟؟


بدان که گرگ صفت نیستم،من انسانم...ولی برای دریدن چقدر باید داد؟؟؟؟

در این زمانه که نان آبروی انسانهاست...برای قلب خریدن چقدر باید داد؟؟؟؟؟


صدای پای نبودن،سکوت قلب من است...برای صدا شنیدن چقدر باید داد؟؟؟؟؟

درون سینه اگر جای زندگی خالی است...بگو برای تپیدن چقدر باید داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 


 فقط باش

همین که هستی کافیست،

دور از من

بدون من

چه فرقی می کند؟

گل که میخری خوب است

اما برای من نیست

اشکالی ندارد فقط باش...

 

خبر از من داری؟...
خبر از دلتنگی های من چطور؟...
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند...
خبرش رسیده که مرده اند؟؟؟...
هیچ سراغ دلم را میگیری؟؟...
کسی خبر داده که دیگر توانی برایم نمانده از دوریت؟..
مچاله شده ام از دلتنگی؟..
آه.... که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

وجدانت راحت..
خدایا خبرهای من به تو هم نمی رسد....؟؟

 

!! نوشته شده توسط صادق | 15:4 | پنجشنبه بیست و پنجم فروردین 1390 • < type="text/java"> نظر بدهید

زیباترین و جدیدترین شعرها و متن های باحال دلتنگی عاشقانه غمگین جدایی


 می خواهم بخوابم

 

 

آنچنان که گویا

 

جهانی نبوده

 

و هرگز نخواهد بود

 

سرفه می کنم

 

بیرون نمی پرد

 

بغض بدی در گلویم نشسته است

.

.

...

 

 


چقدر دلتنگ آنم

که یکبار دیگر

با آن شرم قشنگ همیشگی

بگوید که با تمام وجود

"دوستت دارم"

 


قصه ام از آنجا شروع شد

که بی هوا آمدی...!

بی آنکه بخواهمت..!

 و غصه ام از شبی که نیامده رفتی...!

هیچ گاه نمی توانم خاطراتت را دفن کنم

با این دستها

که روزی تمام آرزویش

جای گرفتن در دستان تو بود...!

 


کاش دلیلی برای تمام جرم های ناکرده وجود داشت

 

 و آن وقت من سر قفلی تمام این غم ها میشدم

 

دلم برای تو خیلی تنگ است و وجودت از وجودم خیلی دور 

 

تو خیلی ساده نگاهم  را فراموش می کنی

 

و من خیلی سخت تو را به خدامی سپارم

 

یادت هست روزهایی که از همه چیز میگفتیم به غیر از جدایی ...

 

ولی امروز از همه چیز میگوییم به غیر از پیوستن!!!

 

چقدر این زندگی نفرت آور است و شاید وجود تو

 

مرحم تمام دردهای من میشد

 

ولی حیف که تو خود دردی شدی

 

افزون به تمام دردهایم

 

من دیگر وجود تو را در هاله ای از ابهام نمیخواهم

 

مسافر رویاهای من برو شاید جای دیگری مرحمی پیدا کنی

 

 ولی من میمانم..

 

میمانم تا به تمام کسانی که از عشق میگویند ثابت کنم

 

عشق یعنی احساس و احساس یعنی بیچارگی

 

 


خــــــــــــــــدایا

حرف دلم سنگین  و  دلم کم طاقت

شکستنم را میبینی و سکوت اختیار کردی  فریاد بی صدایم را بغض گلویم را

و بازهم سکوت

چه رازیست در این سکوت بی پایان

خــــــــــــــــــــــــــــــــدایا

خسته و شکسته شدم  اسمانت راجستم شاید برایم پناهی باشد

اما اسمانت  هم برایم غرشی کرد و گریست

و باز در پی جایی امن جدا از ادمیان بودم ...

به دریا رسیدم خواستم  به پاکیت قسم خواستم به بودنت  قدم بگذارم

اما با خروشی به ساحل پرتاب شدم

دلــــــــــــــــــم اره خدایا دلم

شد پناهم در بی پناهی جایی که تو بودی من غافل

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا

چگونه باید با تو بودن را خواست

چگونه فریاد کنم

عمر را نمیخواهم این زندگی این خاک این اسمان و دریا را نمیخواهم 

همگی مرا پس زدندو خندیدند

به پاهای خسته ام به اسمان چشم هایم به قلب دریایی ام

و فقط خود رادیدند و بس

 




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:13 عصر | نویسنده : رضا | نظر

دلم تنگ است برایت نازنینم
                                      کجایی من دگر تنهاترینم
از آن روزی ک رفتی دلشکستم
                                      بدان از دوریت از هم گسستم
فراموشم نکن تنهاو خستم
                                      به پایت مانده ام با اشک چشمم...

 

 

 

مرا تنها نزار ای یار خسته

غبار دوریت بر من نشسته

دگر تیری نزن بالی ندارم

وجودم از غمت در هم شکسته...


 

 

دریا چه دل پاک و نجیبی دارد

 

                                    بنگر که چه حالت غریبی دارد!!!

آن موج که سر به صخره ها میکوبید

                                   با من چه شباهت عجیبی دارد...!

 

دست من گیر که این دست همان است که من

بارها در غم هجران تو بر سر زده ام

 




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 2:12 عصر | نویسنده : رضا | نظر

یه شعر باحال عاشقانه

 

به همین سادگی رفتی بی خداحافظ عزیزم 

سهم تو شد روز تازه سهم من اشک که بریزم

به همین سادگی کم شد عمر گلبوته تو دستم

. گله از تو نیست میدونم خودم اینو از تو خواستم

به جون ستاره هامون تو عزیزتر از چشامی

هر جا هستی خوب و خوش باش تا ابد بغض صدامی

تو رو محض لحظه هامون نشه باورت یه وقتی

. که دوست ندارم اینو به خدا گفتم به سختی

من اگه دوست نداشتم پای غم هات نمی موندم

واست این همه ترانه از ته دل نمی خوندم

اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که می دیدم

داری آب می شی ، می میری اینو از همه شنیدم

دارم از دوریت می میرم ؛ تا کنار من نسوزی

از دلم نمی ری عمرم نفسامی که هنوزی

 

تو رو محض خیره هامون که نفس نفس خدا شد

از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد

تو که تنها نمی مونی من تنها رو دعا کن

خاطراتمو نگه دار اما دستامو رها کن




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 1:34 عصر | نویسنده : رضا | نظر

و حالا اینم یه شعر باحالSunبه اسم محکه الهی

یه شب که من حسابی خسته بودم

همین جوری چشمام رو بسته بودم

سیاهی چشمام یه لحظه سور خورد

یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد

تو خواب دیدم محشر کبری شده

محکمه الهی برپا شده

خدا نشسته ...مردم از مرد و زن

ردیف ردیف مقابلش واستادن

چرتکه گذاشته و حساب میکنه

به بنده هاش اتاب خطاب میکنه

میگه چرا این همه لج میکنین

راه تون رو بیخودی کج میکنین

آیه فرستادم که ادم بشین

با دلخوشی کنار هم جمع بشین

دل های غم گرفته رو شاد کنین

با فکرتون دنیا رو آباد کنین

عقل دادم برید تدبر کنین

نه اینکه جایه عقل رو کاه پر کنین

من چقدر بهتون ماشاالله گفتم

نیافریده باریکالله گفتم

من که هواتون رو همیشه داشتم

حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم

اما شما بازی نکرده باختین

نشستین و خدای جعلی ساختین

هر کدوم از شما خودش خدا شد

از ما و آیه های ما جدا شد

یه جو زمین  و این همه شلوغی

این همه دین و مذهب دروغین

حقیقتا شما ها خیلی پستین

خر نباشین گاو رو نمی پرستین

از تو جمع یکی بلند شد و ایستاد

بلند بلند هی صلوات فرستاد

از اون قیافه های حق به جانب

هم از خودی شاکی هم از اجانب

گفت چرا هیچکی روسری سرش نیست

پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست

چرا زنا این جوری بد لباسن

مرد ها غیرتی کجا پلاسن.

خدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن

اینجا که فرقی ندارن مرد و زن

یارو کفن شد ولی از رو نرفت

حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت

چشاش میچرخه اما نمیدونم چشه

اهان میخواد یواشکی جیم بشه

دید یهو سرش شلوغ شد خدا

یواش یواش شد از جماعت جدا

با شکمی شبیه بشکه ی نفت

یهو سرش رو پایین انداخت ورفت

قراول ها چند تا بهش ایست دادن

یارو وانستاد تا جلوش واستادن

فوری دراورد واسشون چک کشید

گفت ببرین وصول کنین خوش باشین

دلم برای هوری ها لک زده

دیر برسم یکی دیگه تک زده

اگه نرسم هوری دلگیر میشه

تورو خدا بذار برم دیر میشه

قراول حضرت حق دمش گرم

با رشوه ی خیلی کلون نشد نرم

گوشا ی یارو رو گرفت تو دستش

کشون کشون برد یه جایی و بستش

رشوه ی حاجی رو زمینه کردن

توی جهنم اون رو بیمه کردن

حاجی هی داشت بلند بلند قر میزد

داشت روی اعصابا تلنگر میزد

 خدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی

یه خورده هم حبس نفس کن حاجی

 این همه ادم رو معطل نکن

بگیر بشین این همه کل کل نکن

یه عالمه نامه داریم نخونده

تازه هنوز کرات دیگه مونده

نامه ی تورو پر از کارای زشته

کی گفته که جای تو توبهشته

بهشت جایه آدما باحاله

ولت کنم بری بهشت؟محاله!

یادته که چقدر ریا میکردی

بنده های مارو سیاه میکردی

تا یه نفر دوروبرت میدیدی

چقدر وااظالین رو میکشیدی

این همه که روضه و نوحه خوندی

یه لقمه نون دست کسی رسوندی

خیال میکردی ما حواسمون نیست

نظم و نظام هستی کشکی کشکی

هرکاری کردی بچه ها نوشتن

میخوای برو خودت ببین تو زونکن

خلاصه وقتی یارو فهمید اینه

بازم درست نمیتونست بشینه

کاسه  صبرش یه دفعه سر میرفت

تا فرصتی گیر میاورد در میرفت

قیامت اینجا عجب جایی

جون شما خیلی تماشایی

از یه طرف کلی کشیش آوردن

کشون کشون همه رو پیش آوردن

گفتم اینارو که قطار کردن بیچاره ها میگه چیکار کردن

مامور گفت میگم من برات الان

موفسد فی الرض می گن همین هان

گفت اینا بهشت فروشی کردن

بی پدر ها خدارو جوشی کردن

به نام دین حصابی خوردن اینها

کفر خدارو در آوردن اینها

بد جوری جانکارو این ها سوزوندن

زنده توی اتیش اون رو سوزوندن

روی زمین خدایی پیشه کردن

خونه گالیله رو تو شیشه کردن

اگه بهش بگی کلات رو صاف کن

بهت میگه بشین و اعتراف کن

همیشه  در حال نظاره بودن

شما بگو اینا چه کاره بودن

خیام اومد

یه بطری هم تو دستش

رفت و یه گوشه ی گرفت و نشستش

حاجی بلند شد با صدای محکم

گفت این آقا باید بره جهنم

خدا بهش گفت تو دخالت نکن

به اهل معرفت جسارت نکن

بگو چرا به خون این حلاکی

این که نه مدعی داره نه شاکی

نه گردو خاک کرده و نه هیاهو

نه اربده کشیده و نه جاقو

نه مال این نه مال اون رو برده

فقط عرق خریده و رفته خورده

آدم خوبیه هواش رو داشتم

 اینجا خودم براش شراب گذاشتم

یهو شنیدم ایست خبر دار دادن

نشسته ها بلند شدن واستادن

حضرت اسرافیل از اونور اومد

رفت روی چهار پایه و چند تا سور زد

دیدم دارن تخت روان میارن

فرشته ها رو دوششون میارن

مونده بودم که این کیه خدایا

تو محشر اینکارا چیه خدایا

فکر میکنین داخل اون تخت کی بود

الان مبگم یه لحظه...اسمش چی بود؟!!

همون که کارش خیلی عالی بود..

همون که کارش تو دنیا عین تو توپ صدا کرد

همون که این لامپ ها رو اختراع کرد

همون که کارش عالی بود اون دیگه

بگین بابا...توماس ادیسون دیگه

خدا بهش گفت دیگه پایین نیا

یه راست برو بهشت پیش انبیا.

وقت رو تلف نکن توماس زود برو

با هر وسیله ی اگر بود برو

از روی پل نری یه وقت میوفتی

میگم هوایی ببرن و مفتی

باز حاجی ساکت نتونست بشینه

گفت مفهوم عدالت اینه

توماس ادیسون که مسلمون نبود

این بابا که اهل دین و ایمان نبود

نه پای روضه رفته بود نه منبر

نه شمر میدونست و نه خنجر

یه رکعتم نماز شب نخونده

با سیم میاش شب رو به صبح رسونده

حرفای یارو که به این جا رسید

خدا یه آهی از ته دل کشید

حضرت حق خودش رو یکم جابه جا کرد

یه کم به این حاجی نگاه نگاه کرد

از اون نگاه ها عاقل ادر سفیه هش رو باید بیارن اینجا

با این که خیلی خیلی خسته هم بود

خطاب به بنده هاش فرمود

شما عجب کله خرهایی هستین

بابا عجب جون ورها هایی هستین

شمر اگر بود ادول فیتلرم بود

خنجر اگر بود روول ولرم بود

حیف که آدم خودش رو پیر کنه

و سوزنش فقط یه جا گیر کنه

میگید توماس من مسلمان نبود

اهل نماز و دین و ایمان نبود

اولا از کجا میگید این حرف رو

در بیارید کله ی زیر برف رو

اون من رو بهتر از شما شناختش

دلیلشم این چیزایی که ساخته

درسته گفتم عبادت کنین

نگفتم که به خلق خدمت کنین

تماس نه بمب ساخه نه جنگ کرده

دنیا رو هم کلی قشنگ کرده

من که یه چراغ بیشتر نداشتم

اونم تو اسمون ها کار گذاشتم

توماس تو هر اتاق چرا روشن کرد

نمیدونین چقدر کمک به من کرد

تو دنیا هیچکی بی چراغ نبوده

یا اگرم بوده تو باغ نبوده

خدا برای حاجی آتش افروخت

دروغ چرا یکم دلم براش سوخت

طفلی تو باورش چه قصرا ساخته

اما به این جا که رسیده باخته

یکی میاد یه حاله ی باهاشه

چقدر بهش میاد فرشته باشه

اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم

دهانش رو آورد کنار گوشم

گفت تو که کله ات پر قرمه سبزیست

وقتی  نمیفهمی بپرسی بد نیست

اون که نشسته یه مقام بالاست

مترجمه رفیق  حق تعالاست

خود خدا نیست نماینده شه

مورد اعتمادشه بند شه..

خود یا لم یلد که دیدنی نیست

صداش با این گوشا شنیدنی نیست

شما زمینی ها همش همینین

اون ور میزی رو خدا می بینین

همین جوری که خواست بلند شه

گفت باشه باید بری جهنم

وقتی دیدیم منم گرفتار شدم

داد کشیدم یهو از خواب بیدار شدم

خلیل جوادی




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 1:33 عصر | نویسنده : رضا | نظر

اول چند بیت شعر با حال:

?:

من حاصل عمر خود ندارم جز غم

                                               ور عشقی ز نیک و بد ندارم جز غم

یک همدم با وفا ندیدم جز درد

                                                یک مونس نامرد ندارم جز غم  .

?:

خوشا دردی که درمانش تو باشی

                                                     خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

                                                    خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

من به این 2 تا جمله خیلی اعتقاد دارم شما چطور؟

1:

زندگی به دو نیم است نیمه ی اول به انتظار نیمه ی دوم و نیمه ی دوم در حسرت نیمه ی اول.

2:

عشق صدای سازگار است و بلای ماندگار  .

من که عشق خاصی ندارم اینو واسش بفرستم ولی شما اگه دارین حتمآ این کارو بکنین.

به نام آنکه فانوس عشق را در ظلمت قلبم جای داد

سینه ام را می شکافم و با قلمی از اشک و مرکبی از خون برایت می نویسم :

سلام بر تو که لطیف تر از بارانب و سرخ تر ازگلهای محبتی و زیباتر از شاخهسار عشقی.

میخواهم گلی از محبت بچینم و برایت بیاورم و آنگاه بر لبانت که سرخ تر از گلهای سرخ اند بوسه ای از عشق میزنم.

من غم را درسکوت و سکوت را در شب و شب را در بستر و بستر ری بریا اندیشیدن به تو دوست دارم

                                  اگر چشمان من دریاست تویی فانوس شبهایش

                                     اگر حرفی زدم از گل تویی معنا و مفهومش

 حال کن این شعررو :

 

قلم بتراشم از هر استخوانم

                                                   مرکب گیرم از خون رگانم

بگیرم کاغذی از پرده ی دل

                                                  نویسم بر تو دوست مهربانم:

 

                                      درد عشق و عاشقی درمان ندارد

                                      راز عشق و عاشقی پایان ندارد .

 

 اینم آخرین شعر این پست :

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

                                                       با جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران

                                                       اول به دست آرم تو را بعدآ گرفتارت شوم

 

و اما چند جمله ی زیبا در مورد عشق :

عشق:

تنها مرضی است که بیمار از آن  لذت میبرد.

عشق:

زودتر از نسیمی که بر بوستان میوزد نمود پیدا میکند

عشق:

معمولآ نوعی عذاب دردناک است ولی دور ماندن از ان مرگ است

 

اینم به عنوان حسن ختام چون خیلی دوستتون دارم :

زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت

حقیقت تلخ است نه به تلخی انتظار

انتظار سخت است نه سختی جدایی

امیدوارم که تونسته باشم این دوری طولانی مدت رو براتون جبران کرده باشم




تاریخ : شنبه 90/3/7 | 1:31 عصر | نویسنده : رضا | نظر

بهانه

گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که ستاره شو دلی روشن کن
من همچو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک با ش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و ترا به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنمت روییدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم




تاریخ : پنج شنبه 90/3/5 | 8:35 عصر | نویسنده : رضا | نظر
و بعد از رفتنت


شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم



تاریخ : پنج شنبه 90/3/5 | 8:35 عصر | نویسنده : رضا | نظر