سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نویسنده: محمد صادق شاکری         

 

سؤال همیشه
گلدسته ات
کهکشانى است
که سیاهى شهر را تکذیب مى کند
پیرامون تو همه چیز بوى ملکوت مى دهد:
کاشى هاى ایوانت
و این سؤال همیشه
که چگونه مى توان آسمانها را
در مربعى کوچک خلاصه کرد.
و پنجره فولاد

التماسهاى گره خورده

و بغضهایى که پیش پاى تو باز مى شوند




تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:28 عصر | نویسنده : رضا | نظر

 

شمع جمع شاپرکها

 



پای خود را می گذارم در حرم
از دلم پر می کشد اندوه و غم

با کبوترهای گنبد می روم
توی خال آسمان گم می شوم

شاپرکها، تشنه دیدار نور
شادمان سر می رسند از راه دور

چشم خود را در حرم وا می کنند
شمع را یکباره پیدا می کنند

شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده مشکل گشا

آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان ضامن آهو تویی
با نگاهت چون کبوتر کن، مرا
تا بگیرم اوج، خوشحال و رها

می شوم من روز و شب همسایه ات
می شود چتر دو بالم سایه ات


 

حرم

 

دوباره یک غروب دلنشین
دوباره یک صدا،
صدای سبز
دوباره می پرد کبوتری
به دور گنبد حرم
دوباره چشمهای من
پر از نگاه کاشی و ستاره می شود
کنار حوض
دوباره ذهن من
پر از صدای بالهای یک فرشته می شود
نگاه کن!
من آن کبوترم
به دور گنبد طلایی اش
چه عاشقانه می پرم


 

موسیقی غریبی

 

حمید هنرجو

روی این گنبد طلا و قشنگ
خانه ای دارم از شکوفه و نور
خانه پاک و روشنی دارم
زیر باران دانه های بلور

زیر این گنبد طلایی هست
صحن مردی که ضامن آهوست
آه، گوش تمام مردم شهر
پر موسیقی غریبی اوست


دوست من! بگو که تا حالا
چند دفعه به مشهد آمده ای؟
اشکی از چشم خسته ریخته ای؟
بوسه ای بر ضریح او زده ای؟

تا بیایی دوباره می شنوی
عطر پاک گلاب، از هر سو
می چکد قطره اشکی از چشمت
باز با یاد ضامن آهو

در هوا بوی بال پیچیده
در زمین، عطر غنچه های دعا
شهر مشهد همیشه لبریز است
از صمیمیت امام رضا

روز و شب، کار من فقط این است:
حرف او، با پرنده ها گفتن
پر زدن در نگاه گنبد نور
زیر لب یا رضا رضا گفتن

بالهایم پر از نوازش اوست
چون شب و روز بر سر حرمم
راستی خوش به حال من، آری
بچه ها، من کبوتر حرمم ...




تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:26 عصر | نویسنده : رضا | نظر

 


چشمه های خروشان تو را می شناسند
موجهای پریشان تو را می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را می شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند


 

بوی زیارت

 


دور سقاخانه می گردد نسیم
دانه می پاشد کنار حوض آب
چادرش بوی زیارت می دهد
بوی اشک و گریه و بوی گلاب

آسمان چشم او پر می شود
باز، از پرواز شاد کفتران
صحن را آهسته جارو می کند
خادمی با دستهای مهربان

می نشیند در نگاه خیس او
مثل یک گل، سایه فواره ها
قلب من پر می کشد مثل نسیم
هردومان هستیم مهمان رضا




تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:25 عصر | نویسنده : رضا | نظر

 

 

 هوای پرواز

 


صحن حرم از نسیم پر بود
از پرپر یا کریم پر بود

خورشید دوباره بوسه می زد
بر چهره مهربان گنبد

گنبد پر از آفاتاب می شد
آهسته غم من آب می شد

رفتم طرف ضریح او باز
تا پر شوم از هوای پرواز

اطراف ضریح گریه ها بود
دلهای شکسته و دعا بود

دلها همه زیر بارش اشک
مانند کبوتری رها بود

عطر گل یاس در دل من
عطر صلوات در فضا بود




تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:24 عصر | نویسنده : رضا | نظر

 

چون کبوتر حرم

 


زیر چتر آفتاب
در حرم نشسته ام
دل به روی غصه ها
شادمانه بسته ام

ابر تیره دلم
پاره پاره می شود
آسمان قلب من
پر ستاره می شود

یک صدای آشنا
از فضای رو به رو
می رسد به گوش من
بق بقو بقو بقو

بق بقو بقو کنان
دسته کبوتران
آب و دانه می خورند
می پرند در آسمان

می شوم کبوتری
چون کبوتر حرم
دور گنبد طلا
شادمانه می پرم

5- ضامن آهو
افسانه شعبان نژاد

کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را

کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم

چونکه روزی مادر م می گفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای

پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و غریب
در میان دشت و صحرا مانده است

روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن





تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:21 عصر | نویسنده : رضا | نظر

گنبد رضا

 


غرق نور است و طلا
گنبد زرد رضا
بوی گل، بوی گلاب
می رسد از همه جا

مثل یک خورشید است
می درخشد از دور
شده از این خورشید
شهر مشهد پر نور

چشمها خیره به او
قلبها غرق دعاست
بر لب پیر و جوان
یا رضا یا رضاست

ای خدا کاش که من
یک کبوتر بودم
روی این گنبد زرد
شاد می آسودم

می زدم بال و پری
دور تا دور حرم
از دلم پر می زد
ماتم و غصه و غم




تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:21 عصر | نویسنده : رضا | نظر

زیارت

 

تلق تلوق تلق تلوق
می رسد این صدا به گوش
صدای رفتن قطار میان خنده و خروش

تلق تلوق تلق تلوق
صدای خنده قطار
پیچید میان کوپه ها
هم توی دشت و سبزه زار

به سوی مشهد می رویم
سری به آنجا بزنیم
در حرم امام رضا
بوسه به درها بزنیم

ما به زیارت می رویم
تا به امام دعا کنیم
نگاه پر محبتی
به گنبد طلا کنیم

ای مار پیکرآهنی
قطار خوب و خوش صدا
اکنون به مشهدم ببر
سال دگر به کربلا


 


 

 

 

 

 

یک صحن کبوتر

 



خسته از راه، کنار مادر
توی ماشین پدر خوابیدم
پلکهایم که به هم افتادند
خواب یک صحن کبوتر دیدم

صبح وقتی که دو چشمم وا شد
شادمان مثل گلی خندیدم
آخر از پنجره پشت اتاق
گنبد زرد رضا را دیدم

دل من مثل کبوتر پر زرد
رفت و بر شانه گلدسته نشست
اشک در چشمه چشمم جوشید
بغضم آیینه شد اما نشکست

پدر آماده شد از من پرسید:
دوست داری که تو را هم ببرم؟
گفتم:آری! ولی آنجا چه کنم؟
مادرم گفت: زیارت پسرم!

گر چه زود آمده بودیم ولی
در حرم جای دل من کم بود
هر کسی با او؛ چیزی می گفت
گوییا با همه کس محرم بود

هر کجا رفتیم آنجا پر بود
پر ز نجوای دل و دست دعا
یک طرف قصه پر غصه در
یک طرف ذکر غریب الغربا

در رواق حرم پر نورش
کاش دست دل من رو می شد
می شدم من آن آهوی غریب
باز او ضامن آهو می شد




تاریخ : یکشنبه 90/2/18 | 3:20 عصر | نویسنده : رضا | نظر
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد   دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروه‌ی کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع   راهروان وهم را راه هزار ساله باد
ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی   باده‌ی صاف دایمت در قدح و پیاله باد
چون به هوای مدحتت زهره شود ترانه‌ساز   حاسدت از سماع آن محروم آه و ناله باد
نه طبق سپهر و آن قرصه‌ی ماه و خور که هست   بر لب خوان قسمتت سهلترین نواله باد
دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد   مهر چنان عروس را هم به کفت حواله باد



تاریخ : پنج شنبه 90/2/15 | 9:10 صبح | نویسنده : رضا | نظر
جز نقش تو در نظر نیامد ما را   جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت   حقا که به چشم در نیامد ما را

?

بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا   پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو   بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا

?

گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات   گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا   شادی همه لطیفه گویان صلوات

?

ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست   آیینه به دست و روی خود می‌آراست
دستارچه‌ای پیشکشش کردم گفت   وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

?

من باکمر تو در میان کردم دست   پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر   تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست

?

تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست   تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو   خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست

?

هر روز دلم به زیر باری دگر است   در دیده‌ی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید   بیرون ز کفایت تو کاری دگراست

?

ماهم که رخش روشنی خور بگرفت   گرد خط او چشمه‌ی کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت   وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت

?

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت   وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست   تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت

?

نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت   نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست   یک دوست که با او غم دل بتوان گفت



تاریخ : پنج شنبه 90/2/15 | 9:10 صبح | نویسنده : رضا | نظر
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست   منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش   آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد   در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند   نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است   ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش   کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو   دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی   عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج   فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست



تاریخ : پنج شنبه 90/2/15 | 9:9 صبح | نویسنده : رضا | نظر